ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 17 سال و 1 روز سن داره

قشنگ ترین وبلاگ برای قشنگ ترین پسر دنیا

به چیزایی که علاقه داشتی؟

از وقتی کوچولو بودی خیلی کنجکاو بودی.همش دستت آچار پیچ گوشتی و چسب قیچی و هر لوازمی که به جز لوازم خودت باشه رو برمیداشتی و باهاشون بازی میکردی خیلی دوست داری همه چی رو کشفشون کنی   بزرگتر که شدی همه چیزایی که دوست داشتی ساعت ها بود شمشیر بود ماشین بود یسره هم کشتی میگرفتی و جنگ میکنی البته این جنگی بودنت برای چهار سالگیته آهان راستی یادم افتاد الان که چهار سالت داره تموم میشه میدونی یسره بیرون چی همش میخری و پولای منو تموم میکنی عزیزم همش سک سک و جعبه مرد عنکبوتی میخری یه عالمه از این جعبه ها داری و به مرد عنکبوتی یعنی همون اسپایدر من و بن تن هم خیلی علاقه داری ...
9 ارديبهشت 1390

کم مونده بود گم شی!!!!!

عزیزم امروز جمعه اس و صبح ساعتای ده و نیم بود که بلند شدم برم نون بگیرم بره صبحونه شما هم چشماتو باز کردی و پرسیدی مامان کجا میری؟؟؟ بهت گفتم بیا پیش بابا تا من برم نون بگیرم و بیام .خلاصه رفتم بربری گرفتم اومدم نزدیک کوچه مون شدم دیدمیه فسقلی داره تو کوچه گریه میکنه اومدم جلوتر دیدم جلوی بقالیه وایسادی و داری گریه میکینی. پسر بقالی گفت سرشو انداخته بود پایین داشت گریه میکرد و میرفت. وای منو میگی یه لحظه کپ کردم. و بالاخره آرومت کردم و با هم اومدیم خونه و دیدیم بابا از کل دنیا بی خبر پتو رو با خیال راحت کشیده سرش و خوابیده و کاری به کار کسی نداره. پیش خودم هزار بار خدارو شکر کردم که اون پسره تورو نگه د...
9 ارديبهشت 1390

پر از ناز!!!!!!!!

آقا ابوالفظل از شیرین کاری هات برات بگم یه عادتی که نزدیکه یه ساله داری پر از نازه شاید وقتی بزرگ شدی یادت بره اینجا برات مینویسم که بزرگ شدی هم یادت بیاد هم کلی بخندی موقع هایی که مامی آرایش میکنه و بخصوص وقتی که پنکیک و رژگونه بزنم صورتم اون روز دیگه از دستت راحت نیستم هی میای با کف دستت لپمو ناز میکنی یا از بالا به پایین یا از پایین به بالا اونم به چه شدتی و بیهوا! و سریع میگی پر از ناز یه وقتایی خیلی عصبی میشم از این کارات آخه بیرون و خیابون و مهمونی و خونه خودمون که نمیشناسی انقدر شیطونی یهویی دیدی دستت و کشیدی و به سرعت گفتی پر از ناز. حالا خونه هیچی ولی مهمونی ها چیکار کنم همیشه یه طرف صورتم ارایشش کمرنگ تر از یه طرف دیگه...
9 ارديبهشت 1390

خشتک پسرم همیشه پاره اس!!!!!!!

عسل مامان آخه من از دست شما چیکار کنم همیشه خشتک شلوارات پاره اس!!!! میپرسی بره چی ؟؟؟ منم نمیدونم والله. همیشه خدا دوست داری خشتکت و با انگشتت پاره کنی انگار برات یه عادت شده. منم که اصلا دوخت و دوز بلد نیستم و شرمنده میشم پس پاره شون نکن که من نمیدوزم ها!!!!! ...
8 ارديبهشت 1390

آب بازی با اردک ها

جیگر مامی جون بازم سلام. میخوام بگم ظهر ساعت یک و نیم زنگ زدم مهد دیدم برگشتید از اردو انقدر خیالم راحت شد که نگو.بابایی هم اون موقع خونه بود اومدیم و سه تایی خوابیدیم یه خورده . البته مامی از صبح کلی کار داشت و اتاق خوابت و ریخته بودم بیرون و داشتم تمیز میکردم . بعد اتاق یخورده خونه رو تمیز کردم و گفتم تا شب نشده برم حیاط هم بشورم که شما هم اومدی بیرون اما بعدش رفتی تو و با اون اردکایی که زن عمو دیشب بهت داده بود کلی بازی کردی و منم قبلش بهت که یه تشت اب داده بودم به خواسته خودت تا اردکی ها باندازی توش بازی میکردی و خودت اومدی گفتی مامان اب تشت  رو اردک ها ریختند رو فرش. حالا چی اردک ها پلاستیکی هستند ها . و خراب کاری خودت رو...
8 ارديبهشت 1390

بازم دلتنگی

عزیز مامان دلم برات یه زره شده کاش زود از اردو برگردی . آخه این اولین باره که از مامی جدا میشی. دلم داره میترکه اصلا دست و دلم به هیچی نمیره . صبح که بعد از اینکه شما رو راهی اردو کردم برگشتم خونه اومدم یه بربری گرفتم و خواستم صبحونه مو بخورم اصلا انگار لقمه بدون تو از گلوم پایین نمیرفت. عزیزم خیلی دوستت دارم.حالا قدرتو میفهمم.عشق من. ...
8 ارديبهشت 1390

خانم گرگه

مامانی یه وقتایی که خیلی اذیتم میکنی و منم هیچ راهی ندارم تا هم با بازی ارومت کنم میشم خانم گرگه!!!! حالا میگی چجوری آخه از بچه گی بهت میگفتم اگه مامانو اذیت کنی من میرم و خانم گرگه میاد و از خودم شکلکای خانم گرگه رو در میارم و تو هم واقعا میترسی و گریه میکنی فکر میکنی واقعا خانم گرگه مامانتو خورده و منی که ادای خانم گرگه رو در میارم فکر میکنی واقعا خانم گرگه هستم یه جورایی خنده ام میگیره. و هم خیلی دوست دارم این صحنه تو چون میفهمم چقدر دوسم داری و به منی که مثلا خانم گرگه شدم و میزنی میگی مامانمو بره چی خوردی و مامان خودتو از من میخوای جیگرتو بخورم که انقدر مامی و دوست داری عزیزم ...
8 ارديبهشت 1390

تشویق تو مهد به خاطر قرآن خوندنت

عسلم بالاخره دیشب که اون همه گریه کردی که بریم خونه مامان جون بالاخره بردمت امروز خاله مریم ظهر اومده بود خونمون و باهم ظهر اومدیم دنبالت.و امروز مربی تون خاله سارا گفت آفرین به ابوا لفضل مامانش ابوالفضل خیلی خوب تو مهد قران و میخونه {اولین آیه تبت رو اونم با صوت}خیلی خوشحال شدم عزیزم . بعد باهم و خاله مریم سه تایی از مهد اومدیم بیرون و خاله رفت خونشون و ماهم رفتیم خونه مامان جون.البته اول دایی بهمن خونه بود و مامان جون هم به قول شما قرقان بود. و زنگیدم بهش که مامان جون ابوالفضل بیا دیگه ابوالفضل اومده شمارو ببینه. مامان جونم اومد و شما دیدیش و لباس اسپایدر منو کهع برات...
8 ارديبهشت 1390

توتال کور ماشین میشود!!!!

عسلم از ماشینت برات بگم که این توتال کور ما که از اول هم شده بود ماشین شما. بابایی میگفت کاش به جای اینکه پارسال این همه پول بدیم به توتال کور که حتی یه بار هم ازش استفاده نکردیم بره شما یه ماشین شارژی میگرفتیم. از همون پارسال گوشه راحتی مونده و شما هر از گاهی ماشینش میکنی و سوارش میشی و باهاش بازی میکنی. ...
8 ارديبهشت 1390

عدسی

عسل من امروز یه خورده دیر از خواب بلند شدیم و صبحونه نخوردیم اما برای ناهارت یه عدسی خوشمزه درست کردم که خیلی دست و پا میزدی که زود آماده شه و بخوریش. بالاخره با هزار تا مکافات آماده شد و واست ریختم تو بشقاب و شماهم خوردیش. و کلی هم حال کردی . و بعدش باهم آماده شدیم و رفتی مهد و منم به خاله سارا شهریه اتو داد و تا زه پول اردوی فردات هم دادم آخه قراره فردا بری با بچه ها و مربی ها به سرزمین عجایب. شما اونجا رو خیلی دوست داری. البته خیلی به اونجا رفتی ها با مامان و بابا.حق داری که خیلی دوست داشته باشی آخه منم دوست دارم خیلی کیف میده وقتی میریم اونجا .فدات تا بعد بای جیگرم ...
8 ارديبهشت 1390